خوشا با تو بودن ، ز عشقت سرودن
دگر از هوايت سفر نکنم
به صحراي هجران ، مخواه از من اي جان
که چون لاله خون در جگر نکنم
خوشا با تو بودن ، ز عشقت سرودن
دگر از هوايت سفر نکنم
به صحراي هجران ، مخواه از من اي جان
که چون لاله خون در جگر نکنم
اگر من نمانم ، بمان تو بمان
اگر من نخوانم، تو نغمه بخوان
چو رفتم به جايم تو خوش بنشين
تو خاک وجودم به بر بنشان
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
درعصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار !
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو !
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن ،
... ... کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام !
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو !
حریر غمش را کنار بزن ! مرا می یابی... :(